علامه حلی از علمای بزرگ شیعه در قرن هشتم است. کتابهای متعددی در زمینههای مختلف علوم اسلامی دارد که همچنان محل مراجعه و استناد است. حکایتی از نبوغ و زیرکی ایشان در دفاع از تشیع و نشر مذهب اهل بیت نقل میکنم:
سلطان محمد خدابنده که سنی بود برای حل مسالهای شرعی نامهاى برای علامه حلی نوشت و او را از حله به ایران ( ظاهرا زنجان مقر حکومت بوده) احضار کرد. در حالی که نمایندگان سلطان به سوى آن عالم رفته بودند، علمای اهل سنت به سلطان گفتند: این مرد مذهبش باطل است چون رافضى است، و رافضیان عقل ندارند، و سزاوار نیست که پادشاه در طلب شخص خفیف العقل بفرستد. پادشاه گفت: چارهاى نیست از آنکه حضور پیدا کند. چون علّامه حلّى از حلّه آمد، پادشاه تمام علماء مذاهب اربعه (حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی) را فرا خواند و در مجلسى گرد آورد. علّامه چون مىخواست وارد مجلس گردد، کفشهای خود را به دست گرفته و داخل مجلس شد و گفت: السّلام علیکم، و در پهلوى سلطان نشست.
علماء تسنّن گفتند: اى پادشاه! آیا ما به تو نگفتیم که اینها ضعیف العقل هستند؟ سلطان گفت: از علّت تمام این کارهائى که نموده است از او سئوال کنید! علماء گفتند: چرا به سلطان سجده نکردى؟! و آداب ملاقات سلطان را ترک نمودى!؟ علّامه گفت: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم سلطان بود و مردم فقط به او سلام مىکردند،و خلافى بین ما و شما نیست در اینکه سجده براى غیر از خدا جایز نیست! علماء عامّه گفتند: چرا در نزد سلطان نشستى؟
علّامه گفت: جائى غیر از آنجا خالى نبود. علماء گفتند: به چه علّت کفشهای خود را زیر بغل گرفتى، و با خود در مجلس آوردى، و این عملى است که از هیچ عاقل، بلکه از هیچ انسانى ( در چنین مجلسی) سر نمىزند؟ علّامه گفت: ترسیدم که حنفىها آنرا بدزدند، همچنانکه ابو حنیفه کفش رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را دزدید. حنفىها گفتند و فریاد برآوردند که: حاشا و کلّا ابدا چنین نیست، ابو حنیفه کى در زمان رسول خدا بود؟ تولّد ابو حنیفه بعد از صد سال از زمان وفات رسول خدا، واقع شد.
علّامه گفت: فراموش کردم، شاید آن کسى که کفش رسول خدا را دزدیده باشد شافعى بوده است. شافعىها صیحه زدند و گفتند که: تولّد شافعى در روز وفات ابو حنیفه بوده است، و نشو و نماى شافعى در دویست سال بعد از وفات رسول اللّه بوده است.علّامه گفت: شاید آن دزد مالک بوده است! مالکىها گفتند همان مطالبى را که حنفىها گفته بودند. علّامه گفت: شاید آن دزد أحمد بن حنبل بوده است! حنبلىها نیز همان گفتار شافعى را گفتند.
علّامه در این وقت متوجّه به سلطان شد و گفت: اى پادشاه، دانستى که هیچ یک از رؤساء مذاهب اربعه در زمان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نبودهاند، و در زمان اصحاب رسول خدا نیز نبودهاند، و این مطلب یکى از بدعتهاى آنان است که از میان مجتهدین خود فقط این چهار نفر را انتخاب نمودهاند، و اگر احیانا در میان آنان فردى باشد که به مراتب از آن چهار نفر برتر باشد باز جایز نمىدانند که بر خلاف رأى یکى از این چهار نفر فتوا دهد.
سلطان محمّد گفت: هیچ یک از این چهار تن در زمان رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله نبودهاند، و در زمان صحابه نیز نبودهاند؟ همگى متّفقا گفتند: نه. علّامه گفت: امّا ما شیعیان همگى از امیر المؤمنین علیه السّلام که نفس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و برادر و پسر عمو و وصىّ آن حضرت است پیروى مىکنیم.
سلطان، شیعه شد و جماعتى را به سوى اقلیمها و شهرها فرستاد، تا آنکه بنام دوازده خطبه بخوانند، و نام آنها را در مساجد و معابد بنویسند.
در آستانه عید غدیر قرار داریم. این عید را به شما تبریک میگویم و جملهای از کتاب یکی از مدافعان حریم شیعه اهل بیت علیهم السلام مرحوم عبدالحسین شرف الدین نقل میکنم. وی کتابی دارد با نام «المراجعات». این کتاب مجموعه نامههایی است که بین او به عنوان یک عالم شیعی و رئیس دانشگاه الازهر به عنوان یک عالم برجسته اهل سنت مصر مبادله شده است و به بحث درباره مذهب شیعه و دفاع از کیان اعتقادی مکتب اهل بیت میپردازد. کتاب بسیار خواندنی و دقیق است. به فارسی هم ترجمه شده است. فعلاً چند ترجمه آن در بازار موجود است از جمله ترجمه آقای جعفر امامی که با نام رهبری امام علی (ع) در قرآن و سنت چاپ شده است. توصیه میکنم علاقمندان به این نوع بحثها حتماً کتاب را ببینند.
همانطور که میدانید اهل سنت در فقه عمل به یکی از چهار گرایش فقهی مالکی، حنفی، حنبلی و شافعی را جایز میدانند. در یکی از نامهها شیخ الازهر میپرسد چرا شما شیعیان از مذاهب چهارگانه پیروی نمیکنید و در امت اسلامی اختلاف ایجاد کردهاید؟! پاسخ مرحوم شرف الدین خواندنی است. وی مینویسد:
اتفاق و اتحاد مسلمانان از این طریق صورت میگیرد که شما مذهب اهل بیت علیهم السلام را آزاد اعلام کنید و آن را همچون یکی از مذاهب خود بدانید (که هر مسلمانی بتواند طبق آن عمل نماید) آن چنان که نظر پیروان هر کدام از مذاهب شافعی، حنفی، مالکی و حنبلی نسبت به شیعه آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم، همچون نظرشان نسبت به پیروان مذاهب دیگر باشد. از این راه است که پراکندگی مسلمین به اجتماع تبدیل میشود و پیوند اجتماعیشان محکم و منظم خواهد شد.
ایشان تأکید میکند که اختلافات میان فرقههای اهل سنت، کمتر از اختلاف اهل سنت با شیعه نیست و در ادامه مینویسد که اگر جایز است که چهار مذهب باشد، چرا پنجمین آن جایز نباشد؟! چطور ممکن است که چهار مذهب موافق با اجتماع و اتحاد مسلمانان باشد، اما همین که به پنج رسید، اجتماع از هم پراکنده میشود و مسلمانان هر کدام به راهی میروند (و موجب از هم گسیختگی آنها میشود)؟!
نکته مهم در این عرصه آن است که رسمیت دادن به مذاهب چهارگانه فقهی و انحصار عمل به آن، باید مستند به دلیل عقلی یا نقلی معتبر باشد. توافق به انحصار مذاهب فقهی در چهار یا پنج مذهب، به خودی خود، دلیل حقانیت مذاهب فقهی محسوب نمیشود. شیعه محتاج به رسمیت شناخته شدن مذهبش توسط اهل سنت و دیگران نیست؛ شیعه مدعی است دلائل معتبر و قانعکنندهای دارد که حقانیت عقاید مذهب شیعه را نشان میدهد و بر این اساس، نه تنها اعتقاد به آرای کلامی و عمل به احکام فقهی شیعه را مجاز، بلکه لازم و واجب میداند.
مقاله زیر را در یکی از سایتها خواندم. با محتوایش موافقم؛ اما در استدلالش مناقشاتی هست. از جمله اینکه با محدود شدن دوره نماینگی، امکان معرفی چهرههای جوانتر سیاسی و طرح ابتکارات تازه و تصمیمات شجاعانهتر وجود دارد. اصل مقاله به شرح زیر است:
تا برگزاری انتخابات مجلس نهم در 12 اسفندماه امسال چند ماه دیگر باقی نمانده و فضای سیاسی کشور متاثر از این رقابت های انتخاباتی است . در اکثر حوزه های انتخاباتی کشور چهره هایی دراین رقابت ها حاضر می شوند که اغلب برای مردم شناخته شده و گاهی تکراری هستند .
حضور متوالی یک فرد در رقابت های انتخاباتی مجلس شورای اسلامی و پیروز شدن آن هم براساس قوانین رسمی کشور بلامانع است امری که در انتخابات ریاست جمهوری ممکن نیست چرا که براساس اصل 114 قانون اساسی رئیس جمهور برای مدت چهار سال با رأی مستقیم مردم انتخاب میشود و انتخاب مجدد او به صورت متوالی تنها برای یک دوره بلامانع است در حالی که در کتاب قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران موارد مربوط به مجلس شورای اسلامی در دو مبحث شامل 38 اصل آمده است اما در هیچکدام به صراحت ذکر نشده است که یک فرد تا چند دوره می تواند به صورت متوالی در رقابت های مجلس شرکت و در صورت پیروزی نماینده مردم شود.
دراصل 62 قانون اساسی آمده است مجلس شورای اسلامی از نمایندگان ملت که به طور مستقیم و با رای مخفی انتخاب می شوند تشکیل می گردد.شرایط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان و کیفیت انتخابات را قانون معین خواهد کرد .
از آنجا که قانون در مجلس شورای اسلامی تصویب می شود به نوعی این امکان ویژه برای قانون گذار (نمایندگان مجلس) دیده شده است تا برای حضور خود در رقابت های انتخاباتی مجلس شورای اسلامی و انتخاب از سوی مردم محدودیتی قائل نشوند در حالی که قانون اساسی به عنوان قانون مادر قوانین مجلس شورای اسلامی چنین حقی را برای رییس جمهور- که در مقایسه با نمایندگان مجلس برای انتخاب شدن از سوی مردم کار سخت تری پیش رو دارد - قائل نبوده است!!
این تفاوت اساسی میان حضور یک فرد در منصب نمایندگی مجلس شورای اسلامی با حضور یک فرد در مسولیت ریاست جمهوری تبیعض روشنی است که متاسفانه در جامعه ایرانی دیده می شود.آیا بهتر نیست که برای رفع چنین تبیعض اقدامی جدی کرد ؟آیا لازم نیست که درکشور از یک فرمول واحد در انتخاب منتخبان استفاده شود؟
عده ای معتقدند که محدود کردن دوران نمایندگی نمایندگان مجلس شورای اسلامی به نوعی در تضاد با دموکراسی است اما به این سئوال پاسخ نداده اند که آیا همین دلیل برای محدود نگه داشتن دوران ریاست جمهوری ظلم به دموکراسی نیست و نخواهد بود؟
اگر وجود این محدودیت ضرورتی برای کمک به چرخش قدرت در دست همه مردم است نه یک گروه خاص، آیا این چرخش قدرت نباید در میان منتخبان مردم در مجلس شورای اسلامی هم انجام شود؟ اگر معتقدند که مردم میتوانند نمایندگان را در دورههای بعد انتخاب نکنند چرا همین فرصت بدون محدودیت برای انتخاب رئیس جمهور داده نمیشود تا آنها هم فرد دلخواه خود را انتخاب کنند واین حق از آنها سلب نشود؟
اگر نبود محدودیت برای سایر منتخبین ملت به جز رئیس جمهور برای استفاده از تجربیات گرانبهای آن در استمرار مسئولیت آنها موثر خواهد بود آیا تجربه هشت ساله رئیس جمهور مساوی ارزش تجربه دو دوره نمایندگی در شوراها یا مجلس شورای اسلامی نخواهد بود؟ تجربههای ریاست جمهوری پس از پایان دورههای مسئولیت آنها کجا استفاده شده یا میشود؟
تکلیف ملتی که خواهان استمرار دوران ریاست جمهوری فرد مورد نظر خود هستند و با این اصل قانون اساسی بر این خواسته آنها که شاید هم در اکثریت باشند سرپوش گذاشته میشود، چیست؟
آیا استمرارطویل المدت نمایندگی مجلس شورای اسلامی برخی افراد در این مسئولیت سبب تشکیل باند های فساد و زر و زور نخواهد شد یا نشده است ؟ بهتر نیست که با گذاشتن محدویت برای مدت نمایندگی مجلس شورای اسلامی به استقبال چرخش قدرت میان نخبگان جامعه رفت و از ایجاد باند های محفلی سیاسی و زر و زور در میان عده ای اندک جلوگیری کرد ؟
×××
اعلام نظر نمایید. نظر شما نیازمند تأیید نویسنده وبلاگ نیست و بلافاصله درج میشود.
در هفتهای که گذشت با دو کاسبکار محترم سر و کار داشتم که برایم قدری عجیب بود. کاسبکارها معمولاً به بدقولی متهماند و البته اتهام بیراهی هم نیست. تجربه، درستی این ادعا را برای من و بسیاری از شما ثابت کرده است. اما شرح ماجرا:
1. درب چوبی ورودی منزل ما از این درهای پیش ساخته بود و البته نه جنس خوبی داشت و نه دقتی در ساختش به کار رفته بود؛کاری در حد انجام وظیفه برای گرفتن مزد انجام شده و در نصب شده بود. چون قابل تعمیر نبود، چند سالی بود که قصد تعویضش داشتم تا این که توفیق رفیق شد و پس از پرسوجو، به نجاری سفارش کار دادم. گفت دو هفته دیگه بیا ببر! به روال معمول خیلی به این وعده خوشبین نبودم و چون عجلهای هم نداشتم، تأکید خاصی نکردم. در ذهنم بود که اگر چهار هفته هم شد ایرادی ندارد؛ باشد به حساب تأخیر سه چهارساله خودم! یکشنبه عصر سفارش داده بودم. دو هفته بعد یکشنبه بعد از نماز مغرب و عشاء نجار زنگ زد که درها آماده است. از خوشقولیاش بیش از اصل ساخت در خوشحال شدم. درها را آوردم. نجار گفت فردی که درها را لولا میکند، فردا عصر میآید. روز بعد تازه ناهار خورده بودم و چند دقیقهای از چرت عصرگاهی نگذشته بود که لولاکار هم آمد.
2. چندی بود که برای بهینه سازی مصرف سوخت، قصد اصلاح و تعمیر برخی از پردههای خانه را داشتم تا اینکه عصرجمعه مغازه پردهدوزی سر راهمان دیدم. ایستادم و پس از انتخاب پارچه، موعد اندازهگیری و تحویل را پرسیدم. گفت: شنبه پس از بستنمغازه حوالی نه شب میآیم اندازه میگیرم و انشاء الله چهارشنبه برای نصب میآیم. شنبه چند دقیقه مانده به نه شب رسید و اندازه گرفت. صبح چهارشنبه بود و اصلاً انتظار پردهدوز را هم نداشتم. زنگ زد و عذرخواهی کرد که مشکلی پیش آمد و امروز آماده نمیشود. قول داد که عصر پنجشنبه یا صبح جمعه میاد. از تأخیر اصلاًناراحت نشدم و از تلاشش برای خوشقولی و اطلاع قبلی از تأخیر و از ادبش بینهایت خوشحال شدم.
باشد که همه ما و البته خوشقول باشیم و در وعدهها دقیق و منظم !
در یادداشت قبلی درباره ضرورت تقویت روحیه نقدپذیری نوشتم. در این یادداشت میخواهم نکتهای درباره نویسندگان و گویندگان نقدها به عنوان تکمیل بحث قبلی اضافه کنم. اولین یادداشت وبلاگ با عنوان "سفید، سیاه یا خاکستری" برخی از ابعاد موضوع را نشان داده بود.
اعتدال در نقد و انصاف در بیان، از آداب مهم انتقاد است. ظاهرا ما ایرانیها خیلی احساسی هستیم و این روحیه با همه خوبی و محسناتی که دارد، بعضی جاها به ما ضربه میزند. از جمله آن که اگر به جناحی یا فردی تعلق سیاسی پیدا کردیم، همه آن جناح و افراد و تفکراتش را عین حق و بر مسیر درست میبینیم و حاضر نیستیم ذرهای خوبی و نیکی و اعتدال در جناح مقابل و عملکرد و افراد و اهدافش ببینیم. البته این روحیه برخاسته از طبع انسان است که هرگاه خیری سر زند از خودش میداند و حاضر نیست هیچ کس را در آن شریک کند و هرگاه شری پیش آید زمین و زمان را در آن شر مقصر میداند و حاضر نیست جز اندکی (در جایی که راه فراری ندارد) خود را سهیم بداند. قرآن بارها از این روحیه بد انسان با مذمت یاد کرده است.
حق و راستی مطلق خداست؛ اما شر مطلق نداریم. حتی از شیطان نیز نمیتوان با نام شر مطلق یاد کرد، چنان که در برخی روایات سخنان بسیار پندآموزی از شیطان خطاب به انبیای الهی نقل شده است. در فضاسازیهای سیاسی و تبلیغات جناحی این روحیه و این نوع عملکرد به فراوانی دیده میشود؛ خود را همه بر خوبی و رقیب را همه بر شر میدانند. در ادبیات فارسی هم این روحیه نقد شده است و ضرب المثل شده که فلانی مو را در ماست دیگران میبیند اما چوب در چشم خودش را نمیبیند. (برخی دوستان میگفتند تنه درخت را در چشم خود نمیبیند)! خوب است در نقدها مطلقگرایی را کنار بگذاریم و انصاف و اعتدال پیشه کنیم.
بدون تردید در کشور ما ظرفیت نقدپذیری بسیار پایین است و هر کسی تا کمترین ترکشی از نقدی احساس کند، پاتک سنگینی میزند. ( البته برای این که غیبت نشده باشد؛ میگویم به استثنای عده قلیلی) روز قبل از عید قربان، به اجبار، عضوی از اعضای جلسهای شدم که موضوعش ارزیابی کتابی با نام نگاه داستانی به قصه حضرت یوسف (ع) بود. نام نویسنده را نمینویسم اما اگر کسی در صدد یافتن آن باشد، در جستجویی ساده اینترنتی (همان سرچ کسانی که فارسی را پاس نمیدارند) میتواند آن را بیابد! بگذریم از اینکه عرفهام خراب شد؛ چون جلسه در تهران بود و زودتر از دو و نیم عصر به قم نرسیدم. از جمله نقدهایی که به نویسنده نامور کتاب داشتم آن بود که در عرصه پژوهش قرآنی بسیاری از اصول و بدیهیات کار رعایت نشده است. و نقدهای دیگری که مجال طرح آن در این عرصه نیست.
نوبت به نویسنده کتاب رسید تا نکاتی در توضیح برخی نقدها ارائه دهد. مقدمه و اصل صحبتش این بود که قرآن را همه میفهمند و کتاب متخصصان نیست و این که معتقد باشیم لازم است برای فهمش سراغ کتابهای دیگران (از جمله کتابهای تفسیری) برویم، نوعی استبداد و دیکتاتوری است!!! بسیار تعجب کردم. از کسی این حرف را میشنیدم که اصلاً انتظار نداشتم. این سخن و نقدش بارها مطرح شده و چیز جدیدی نیست. کسی نگفته که فهم قرآن عمامه میخواهد؛ اما فهم قرآن حتی در سطح بسیار سادهاش به آشنایی با زبان عربی و قواعد دستوری و بیانی آن محتاج است. در این فرصت قصد پاسخ به این نقد را ندارم، اما بر این نکته اصرار دارم که گاهی برخی از ما برای پرهیز از رسیدن ترکش نقد حاضریم سنگر را بر روی خودمان خراب کنیم و اصل استتار را هم انکار نماییم و بیمحابا به سمت میدان مین بدویم تا ترکش به سلامت از کنار ما بگذرد!
این جلسه و تلخی پاسخهای بیربطی که شنیدم مرا بر آن داشتم که ایده اولیهام در بخش نظرات وبلاگ را فوریتر عملی کنم. از ابتدای شروع به کار وبلاگ قصد داشتم گزینه نظرات خوانندگان را نیازمند تأیید نویسنده وبلاگ نکنم. ابتدا اندکی تردید داشتم اما از امروز آن را عملی می کنم. از خوانندگانی که نظر میدهند تقاضا میکنم اگر پیامی دارند که نباید به صورت عمومی منتشر شود، گزینه خصوصی بودن پیام را فعال کنند. این کار تمرینی است برای آزادنویسی در عرصه وبلاگ و تمرینی است برای ارتقای صبر و حوصله و تمرینی است برای امتحان روحیه نقدپذیری! توکل بر خدا.
اگر یادداشت قبلی را خواندهاید، این یادداشت مختصر را بخوانید و گرنه ابتدا آن یادداشت (جلسات معتادان!) را بخوانید، سپس یادداشت حاضر را بخوانید.
آقای جوشقاننژاد از مدیران فعلی رادیو معارف به سوال پایانی یادداشت پاسخ دادند که قانون جریمه ادامه دارد. هم از جواب دهنده متشکرم و هم از جوابش خوشحالم. نظر ایشان در نظرات یادداشتهای قبلی آمده است.
پنجشنبه گذشته بر اساس برنامه اعلامی دبیرستان، ساعت 16 تا 18 شورای دبیران مدرسه تشکیل میشد. با اینکه همه ( یا بهتر است بگویم خیلیها ) معتاد (!) به تأخیر در شروع جلسات هستیم، باز هم طبق عادت شخصی، رأس ساعت خود را به مدرسه رساندم؛ جالب اینکه جز یک نفر از مسئولان مدرسه، کسی نیامده بود؛ حتی بقیه مسئولان مدرسه. جلسه با 40 (!) دقیقه تأخیر به صورت نمایشی (سر کاری!) شروع شد؛ چون هنوز مهمان اصلی برنامه نرسیده بود و البته ده دقیقه بعد به سلامتی رسید و موضوع اصلی در دستور گفتگو قرار گرفت!
نمیدانم چه وقت میخواهیم ابتداییترین اصول نظم را در زندگیمان به کار گیریم؟! وقتشناسی حضرت امام که گفته شده بازاریان نجف ساعت خود را با رفت و آمد ایشان تنظیم میکردند، میتواند الگوی بسیار خوبی باشد.البته انتظار نیست در همه جلسات و قرارها این نظم به آسانی برقرار شود، اما اگر همت شود و قصد اصلاح باشد، این کار شدنی است.
خاطره خوبی از سالهای حضور در جمع مدیران رادیو معارف دارم. در آن زمان، بین اعضای جلسه توافق شد که هر دقیقه تأخیر با جریمه نقدی همراه شود؛ مبلغ جریمه به ازای هر دقیقه تإخیر در آن زمان، مبلغ قابل توجهی بود. مقرر شد جز با اعلام قبلی، عذری پذیرفته نشود؛ غیبت بدون اطلاع، مساوی با ضرب واحد جریمه در کل دقایق جلسه بود. فردی، متصدی ثبت و وصول جریمه به ازای هر دقیقه تأخیر شد؛ طبق توافق، جرایم دریافتی صرف پذیرایی جلسات شد. این کار دو حسن داشت؛ هم در مصرف بیتالمال صرفهجویی میشد و هم پذیرایی از بیسکویت و چای و به ندرت ساندیس، به سمت میوه فصل و بستنی و شیرینی درست و حسابی(!) متحول میشد.
اوایل اجرای قانون، پذیرایی چرب و شیرین متنوع و زیادی در جلسات صورت میگرفت و گاهی اضافه درآمد، صرف تهیه ناهار برای اعضای جلسه میشد. و البته این نعمت به خاطر اجرای قاطعانه قانون بود. مدیر محترم رادیو هم چند باری نقرهداغ شد! بهترین حسن اجرای این قانون این بود که پس از چندی توافق شد جلسات رأس ساعت شروع شود و مصوبات حتی در دقایق اولیه برای همه لازمالاجراء باشد. پس از گذشت نزدیک به یک سال، کلانتر و حسابدار تأخیر و جریمهها اعلام کرد برای پذیرایی جلسه موجودی نداریم! و این بدان معنی بود که تأخیرها به شدت کاهش یافته است. و مدیر محترم رادیو برای تشویق مدیران دستور داد از محلی که اجازه داشت، پذیرایی آن جلسه و چند جلسه مشابه تأمین شود.
نمیدانم آن قانون پر برکت، الان هم در جلسات رادیو معارف اجرا میشود یا نه، اما میدانم که اگر این همت وجود داشته باشد، میتوان انضباط در وقت را نهادینه کرد. اتلاف وقت دیگران، علاوه بر آثار زیانبار اجتماعی، مسئولیت اخروی اتلاف وقت دیگران را هم در پی دارد؛ و در آن روزگار همه محتاجند و کسی از حقوقش نخواهد گذشت. پدر و مادر، از فرزند و فرزند از پدر و مادر حقوقش را مطالبه میکند، چه رسد به مطالبه حق غریبه از غریبه!
خبری شنیدم از همان شهری که چند روز پیش در آن شهر، دکتر ولایتی بوسه بر دستان معلم خود زد؛ معلمی که برخاسته از آن شهر بود. خبر مربوط به معلمی از معلمان این روزهای شهر است. یادآوری میکنم نام دانشآموز و مدرسه و معلمش موجود است و اگر فرصتی شد به گوش مسئولان آموزش و پرورش شهر هم خواهم رساند؛ و تأکید میکنم که این معلم از استثناهای شهر است و الا اغلب معلمان این شهر سرآمد هستند.
به والدین دانشآموزی که امسال در کلاس اول ابتدایی نشسته خبر میدهند که فزرند شما در کلاس نمیماند و غالباً داخل حیاط قدم می زند! والدین تعجب میکنند که دانشآموزی که در مدرسه دیگر در کلاس پیش دبستانی چنین مشکلی نداشته، چرا چنین شده است؟! مادر راهی مدرسه میشود و با مدیر و معلم صحبت می کند، اما مشکل حل نمیشود. روز دیگری میرود مدرسه تا پیگیر وضع فرزندش باشد. کمی زودتر از وقت تعطیل شدن کلاس میرسد؛ از پشت پنجره کلاس دنبال فرزندش میگردد تا از وضعیتش خبردار شود. با کمال تعجب میبیند که او روی زمین نشسته است. بعد از کلاس از فرزندش میپرسد چرا روی زمین نشسته است؟
پاسخ میشنود که در کلاس هفت نیمکت دوتایی وجود دارد و او دانشآموز پانزدهم است و معلم گفته که کنار یکی از دو دانشآموزی که در هر نیمکت نشستهاند بنشیند. چون دانشآموز جدید است، و نیمکتها دوتایی است، کنار هر کس که مینشیند دو نفری او را اذیت میکنند و او مجبور است که نیمکت را ترک کند. در نهایت به این نتیجه رسیده که روی زمین بنشیند و هر وقت خسته شد از کلاس بیرون رود و در حیاط قدم بزند.
وقتی مادر این دانشآموز جریان را به من گفت، به ایشان عرض کردم که نه تنها فرزند شما مشکلی ندارد، بلکه باید به خاطر مقاومت طولانیاش به شما تبریک گفت و او را هم تشویق کرد. دانشآموزی که در این شرایط حاضر شده در مدرسه حضور یابد، قدرت فهم به مراتب بیشتری از معلمش داشته که فهمیده به خاطر شرایط سخت نباید مدرسه را ترک کند اما معلمش نفهمیده که با کارش بزرگترین ضربه روحی را به این دختر هفت ساله نوآموز زده؛ ضربهای که جبرانش سالها زمان میبرد؛البته اگر جبران شدنی و قابل بازیابی باشد!
اکنون که وقت خوانندگان را در دو یادداشت درباره فردی تلف کردهام که ارزش نداشت، یادداشت سوم را هم درباره (آن / این / ایشان / او) مینگارم و قول میدهم که فعلاً در این باره آخرین یادداشتم باشد. اخیراً آقای مجتبی رحماندوست مشاور سابق رئیس جمهور در امور ایثارگران نامهای به رئیس جمهور نامه نوشته و درباره مشایی نکاتی آورده است. در سایتهای خبری مختلف متن یا گزارش این نامه آمده است.
آنچه برایم جالب بود، نکته پایانی نامه است که آقای رحماندوست یادآوری کرده که مگر نباید تعصب داشت و می توان مسلمات را نقد کرد؛ دراین باره به نقدهای آقای احمدی نژاد درباره هولوکاست اشاره کرده است. نظر بنده این است که اعتقاد بیمنطق آقای رئیس جمهور به مشایی، بیش از اعتقاد بیمنطق سران اروپا و امریکا به هولوکاست است.
جناب آقای رئیس جمهور! همان اندازه که اعتقاد آنها برایشان غیر قابل مناقشه است، اعتقاد شما هم؛ و البته شاید کمی بیشتر. یک سوزن به خود و یک جوالدوز به مردم.